نامه فروغ
قسمتی از نامه فروغ به پرویزشاپور
من میخواهم زندگی ام بگذرد...من زندگی میکنم برای اینکه این بار را به مقصد برسانم و برای اینکه زندگی را دوست دارم...
پرویز! حرفهای من نباید تو را ناراحت کند
امشب خیلی دیوانه هستم...
مدت زیادی گریه کردم...
نمیدانم چرا...
فقط یادم هست که گریه کردم و اگر گریه نمیکردم خفه میشدم...
تنهایی روح مرا هیچ چیز جبران نمیکند...
مثل یک ظرف خالی هستم و توی مردابها دنبال جواهر میگردم...
پرویز نمیدانم برایت چه بنویسم؟
کاش میتوانستم مثل آدمهای دیگر خودم را در ابتذال زندگی گم کنم...
کاش میتوانستم برای کلمه موفقیت ارزشی قائل شوم...
گاهی اوقات پیش خودم فکر میکنم به مذهب پناه ببرم و در خودم نیروی ایمان را پرورش بدهم! بلکه از این راه به آرامش برسم...
اما خوب میدانم که دیگر نمیتوانم خودم را گول بزنم...
روح من در جهنم سرگردانی می سوزد و من با ناامیدی به خاکستر آن خیره می شوم...و به زن های خوشبختی فکر میکنم که توی خانه شوهرهایشان با رویاهای کودکانه ای سرگرم اند و با لذت خوشگذرانی های گذشته شان را نشخوار میکنند.